سر تا پایم را خلاصه کنند، می شوم مشتی خاک...
که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه...
یا سنگی در دامان یک کوه یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس...
شاید خاکی از گلدان یا حتی غباری بر پنجره...
اما مرا از این میان برگزیده اند...
"برای نهایت"
"برای شرافت"
"برای انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد،برای:
"نفس کشیدن"
"دیدن"
"فهمیدن"
من منتخب گشته ام؛
"برای "قرب"
"برای رجعت"
"برای سعادت"
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد:
به "انتخاب"
به "تغییر"
به "شوریدن"
به "محبت"
وااای بر من اگر قدر ندانم...
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور،
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم؟
سالها منتظر سیصد و اندی مرد است،
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...
لطفا قسمت "خانه" در بالای صفحه وبلاگ را بزنید و مطالب دیگر وب را هم بازدید کنید.
امروز جمعه نیست ...
" آقای " من ...
قرار نیست که فقط غروبهای " پنجشنبه " تا غروب " جمعه "
سراغت را بگیریم ...
قرار نیست فقط " جمعه ها " انتظار " ظهورت " را بکشیم ...
آری ...
" شنبه " هم می شود از " دوریت " ناله سر داد ...
" یکشنبه " هم می شود " انتظارت " را کشید ...
" دوشنبه " هم می شود دنبال " گمشده " گشت ...
" سه شنبه " هم می شود با " آقا " درد دل کرد ...
" چهار شنبه " هم می شود به خاطر " آقا " گناه نکرد ...
یا بن الحسن
دوریت " درد " بی " درمان " است
ای "پسر فاطمه"
امروز " جمعه " نیست اما ... " دلم " برایت " تنگ " است...